آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

سالگرد عشق....

در غروبی ارام هنگامی که یاس ها عطر حضور تو را پراکنده کردند و را به سمت مهربانیت قامت می بست و مرا به سوی تو هدایت می کرد صدای قلبم را شنیدم....     دومین روز از دومین ماه فصل عاشقان بود که مرا به تو نزدیک کرد  در لحظه ای به سبزی تمام دشت ها    به وسعت تمام اب ها و به درخشش تک ستاره های اسمان   صدایت گوشم را نوازش کرد دست بر سرم کشید  صدای تو پلکهایم را باز کرد به وسعت هفت اسمان بیداری     غروبهای زیبا و ارامی را در کنار تو و دل مهربانت و وجود سبزت با لحظه هایی رویایی سپری کردم. در طی این مدت صاعقه هایی هر چند کوتاه و گذرا دلهایمان را شکست و سبزین...
5 مهر 1391

بهار...

بهار را باور کن   باز کن پنجره ها را ،که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد وبهار روی هر شاخه، کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه ی چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه اواز شده ست و درخت گیلاس هئیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست   خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟ تو چرا این همه دلتنگ شدی؟ باز کن پنجره را و بهاران را باور کن. ...
15 شهريور 1391

زندگی یعنی.....

زندگی یعنی همین امروز همین حالا یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا زندگی یعنی نگاه تو کوک کردن قلبم با صدای تو دل دادن به آهنگ دل پاکت سرور و عشق در فضایی ساکت زندگی یعنی همین دم که از دلتنگم می دانی از این حسم عشق را می خوانی زندگی یعنی داشتن قلب پرستو در این وادی پست و ناهنجار تو در تو   ...
14 شهريور 1391

دلم برای کسی تنگ میشود....

وقتی زلال آیینه از سنگ می شود                                                                کم کم دلم برای کسی تنگ می شود گویی غزل سرخوش صحرای عاشقی                             &...
4 مرداد 1391

تنهایی

صندلی خالی فکر میکند                       فردا کسی دیگر      جای تو را پر خواهد کرد                                          فنجان ولی چای نخورده ات را                         برا...
10 تير 1391

برای نی نی

کوچولوی من این وبلاگو برای تو ساختم تا همش ار تو بنویسم. از دلتنگی هام برای تو نمی نویسم چون شاید بزرگ بشی و اونا رو بخونی و ناراحت بشی.فعلا که نیومدی پیشم از عشق بی اندازه من و پدرت میگم تا بدونی تو ثمره چه عشق بزرگ و مقدسی هستی. زود بیا پیشمون و به زندگیمون روح ببخش. دوستت دارم. ...
23 ارديبهشت 1391

دلنوشته من و عشقم

  در بیکران آسمان   پی نوری بودم که خاموش نشود در اعماق آبی دریا پی موجی بودم که آرام نشود در تمام روزهای زندگیم دنبال روزی بودم که شب نشود همه بهارها را به امید بهاری گذراندم که خزان نشود بعد از ان همه جستجو   یافتم غنچه ای را که هرگز پزمرده نمی شود                              عشق لحظه ایست که هرگز تمام نمیشود....... فصلی است که خشکسالی ندارد............ شمعی است که هرگز خاموش نمیشود............ نغمه عشق &n...
8 فروردين 1391